A.L.O.N.E. .W.O.L.F

سلام دوستان عزیز!!!!! به وب خودتون خوش اومدین!!امیدوارم از وبم خوشتون بیاد!!! راستی نظرم بدین ها!!!!!!!!

 

همیشه از سیگار کشیدن واهمه داشتیم.

 فکر می کردیم الانه که بابامون ببینتمون و کتکمون بزنه.

پشت ِ یکی از کارخونه های ته کوچه قایم می شدیم و سیگار می کشیدیم.

تهشم یه آدامس موزی می خوردیم تا بابامون نفهمه، تا کتکمون نزنه،

 تا توی انباری زندونیمون نکنه.

ولی حالا که بزرگ شدیم

 دیگه از سیگار کشیدن نمی ترسیم.

 دیگه از بابامون نمی ترسیم.

دیگه از بوی بد دهنمون نمی ترسیم.

 از خیلی چیزای ترسناک ِ دیگه هم نمی ترسیم

از رفتن نمی ترسیم

از تنها موندن نمی ترسیم

از مردن نمی ترسیم

دیگه نمی ترسیم..

 

فقط گاهی وقت ها که بچه هایی رو می بینیم که ته کوچه قایمکی دارن سیگار می کشن با توپ و تشر و فحش و دعوا میندازیمشون از اون خراب شده بیرون، تا نکنه نترس بودن رو یاد بگیرن. تا ترسو بار بیان!

از باباشون بترسن!

از بوی سیگار بترسن!

از مردن بترسن!

از رفتن بترسن!

بترسن از زنده بودن....

+نوشته شده در شنبه 14 اسفند 1395برچسب:سیگار,تکست دپ,love,,ساعت1:22 AMتوسط ahmad f | | نظر دهید

یك گل كاكتوس قشنگ تو خونه ام داشتم

اوايل بهش ميرسيدم،قشنگ بود و جون دار،كم كم فهميدم با همه بوته هام فرق داره

خيلي قوي بود وصبور،اگه چندروز بهش نور و آب نميدادم هيچ تغييري نميكرد

منم واسه همين حواسم خيلي بهش نبود به خيال اينكه قويه و چيزيش نميشه

 

هر گلي كه خراب ميشد ميگفتم كاكتوسم چقدر خوبه،هيچيش نميشه،اما بازم بهش رسيدگي نميكردم..

 

تا اينكه يك روز كه رفتم سراغش ديدم خيلي وقته كه خشك شده،ريشه اش از بين رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ كرده بود

قوي ترين گلم را از دست دادم چون فكركردم قويه و مقاوم 

 

مواظب قوي ترين هاي زندگيمون باشيم

ما از بين رفتنشونو نميفهميم چون هميشه يه ظاهر خوب دارند،هميشه حامي ان،پشتت بهشون گرمه

اما بهشون رسيدگي نميكنيم

+نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1395برچسب:عشق گمشده,خسته,تنها,deep text,love,ساعت2:39 AMتوسط ahmad f | | نظر دهید

Real love -_-_-_-_-_-_-_-_-______--_-_-_______-

حیثیت تقویم را به لجن میکشم اگر فصل پاییزش سرفه ای هر چند کوچک به سینه مخاطبم انداخت

باید هر تکه از برگ هر درختی که افتاد با رقصش زیبایی را به عمق چشمهای زیبای عزیز من مهمان کن وگرنه سزاوار افتادن نیست

باید دست های مخاطب من با ...ها.... کردن من گرم شود وگرنه آتش میکشم به دنیایی که بخار دهان من طاقت 

سرمایش را از دستان لطف او نبرد

خدایا حواست باشد کاری نکنم که مجبور شوم کاری کنم که کارستان شود و تو با تمام ادعایت هر کاری کنی نتوانی کاری کنی

به عصیانم نبر........

 

 

-_-_-_-_-_c na…^^^^^^^^^^~~~~~~~^^^^~~~~^…………^

_-_-_-_-_-_-tef

+نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1395برچسب:love,real,dep,,ساعت2:5 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

 

آدمـیــزاد....

غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد،

اگـر داشتــه بـاشــد،

آن را از او نگیـــریــد...

حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد...

ضــربــه‌ای هــم نَـزَنـیــدش،

چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن!

آدمـــی غـُــرورَش را خیلـی زیــاد، شـایــد بیـشتـَـر از تــمـام ِ
داشـتـه‌هـایـَش، دوستـــ مـی‌دارد؛

حـالـا ببیــن اگــر خــودَش، غــرورَش را بــه خـاطــر ِ تـ ღــو، نـادیـده بگیــرد، چـه قــَدر دوستتــــ دارد!

و ایـــن را بــفـهـم …

 

حالا نمیدونم کجـــاے کـــار میــلنگـد؟؟؟

مــن زیــادے دوستتــــ دارم یـــا تــــو زیادے بــ ـی تــوجـّـهــی؟؟؟

مــن زیــادے عـــاشقـــم یـــا تــــو خیلـــــی معمــــولـــ ـی؟؟؟

تصــوراتــم اشتبـــاه استـــ یــا انتظــاراتـــم زیـــــاد؟؟؟

عــزیـــز ِ دوستـــ داشتنـــی ...

تـوجیــهـَـم کـن مــن تحـمــل ایــن همـه دوری را نــدارم...

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:تجدایی,دوس,عشق,عاشقانه,love,lover,alone,ساعت5:36 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

 

 - آرمیتی فرهادیان,ج ا س م ی ن ,باران راد,شانی ی,سارمن ادیب,منا آرامش,مـ ـ ـ ـ ـارشـ ـ ـ ـ ـال ج,

آشناهای غریب همیشه زیادند

آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند

ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی

آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی

که:
یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم

که آن یکی که هست کیست

و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

خرد نشد.....

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:تجدایی,دوس,عشق,عاشقانه,love,lover,alone,ساعت5:32 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

 

نه ...همین که هستی کافی نیست!

نمی دانی این فقط بودنهایت چقدر آزارم می دهد!

گویی که معلق در میان ِ نبودن های کابوس وارت ایستاده ام.

من تو را لبریز از خودت می خواهم…

با تمام نفس بریده گی هایت وقتی که سنگینی نام ِ مرا صدا می زنی

وقتی که هجوم ِ نگاه غریبانه ات،

قلعه ی قلب ِ سنگی ام را بی هیچ مقاومتی تسخیر می کند.

نه! همین که هستی کافی نیست!

من تو را شبیه خودت می خواهم…

شبیه لحظه هایی که دلبرانه آغاگر ِ دلواژه های شبانه ام می شوی

همین که فقط هستی ... کافی نیست

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:LOVE,DEL TANG,ESHGH,ASHEGHANE,ساعت5:27 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

 

می گن چرا انقدرتحت فشارش گذاشتی ؟ سکوت می کنم

می گن چرا نمی ذاری هرکاری که می خواد بکنه ؟ سکوت می کنم

می گن چرا اگر بهت توجه نکنه ازش دلخور می شی ؟ سکوت میکنم

می گن چرا وقتی می ره با یکی دیگه اشک می ریزی ؟ سکوت می کنم

می گن چرا تمام لحظه هات رو در حسرت با اون بودن خراب می کنی ؟ سکوت می کنم

می گن چرا همش به یاد خاطرات قدیمیت غصه می خوری ؟ سکوت می کنم

می گن چرا همه ی کارهاشو زیر نظرداری ؟ سکوت می کنم

می گن چرا در حسرت دیدنشی در صورتی که می دونی ناراحتت می کنه ؟ سکوت می کنم

می گن چرا از عالم بریدی چسبیدی به کسی که برات از یه نفرم نمی گذره ؟ سکوت میکنم

می گن چرا حاضر نیستی به کسی نه بگی که دلت رو همیشه می شکنه ؟ سکوت می کنم

می گن چرا واسش هر کاری می کنی در حالی که می دونی فراموش کاره ؟ سکوت می کنم

می گن چرا در برابر توهین و تمسخرش سکوت می کنی چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟
 
فریاد می زنم

چون دوسش داشتم........

عکس های دیدنی روز 22 آذر 1390
 

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:تجدایی,دوس,عشق,عاشقانه,love,lover,alone,ساعت5:17 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

از بی نهایت غروب غم انگیز بی تو بودن حرف میزنم تا بفهمی چقدر اینجا جایت خالی است . نبونت غروب غمبار دل شکسته من است .چشمان منتظرم خیره بر آسمان پرستاره بدنبال مهتابش میگردد قطرات اشک بر ساحل چشمان به انتظار نشسته ام جاریست حس عجیبی وجودم را در بر گرفته دلتنگهایم از بی تو بودن لبریز گشته خود را در کلبه بی کسی ام به شوق امدنت حبس کردم .باز میگویم به عشق امدنت ثانیه ها را می شمارم. باز میگویم برای تو و بعشق تو زنده ام . لحظه های بی تو بودن را گونه های اشک الودم را قلب نا ارامم را چشمان منتظرم را لمس کن . من هستم . تنهایم اما با تو هستم بی تو نیستم ....

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:LOVE,DEL TANG,ESHGH,ASHEGHANE,ساعت4:56 PMتوسط ahmad f | | 1 نظر

یاد گرفتم وقتی در دست معشوقه بازیچه میشوی و با دل و جان دوستت دارم نثارت میکند مترسکی پیش نیستی جز برای یاد اوری و تکرار خاطرات خاله زنگ بازی کودکانه اش که در دوران کودکی بازی کرده است . حال  با ملعبه قرار دادن معشوق دلسوخته و سینه چاک  در ظاهر حماسه عاشقانه  و در باطن  بازی با عشق را به اجرا میگذارد .  با عشق خاطرات کودکانه را زنده و گرنه معشوق بهانه است .انگاه دلی را شاید خانه خداست می شکنند و کسی که تحقیر میکنند شاید محبوب خداست . می سوزم از این دو روئی نیرنگ که طلوع صادقانه دلی را غروب می کنند حقیقت است عشق را باید از شمع اموخت حتی خاکسترش را بدامن پروانه ریخت نه از معشوقه هائی که با ترک معشوق گلهای عشق را به دامن بیگانه میریزند. و چه بیرحمانه طلوع بهار عمر مرا  خزان بی رحم معشوقه به تارج برد و مرا عروسکی برای بازیچه دستان خود کرد و من چه ساده و صادقانه شکستم

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:LOVE,TANHAEE,,ساعت4:47 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

 


 

 

هــوس کــرده ام


کـــه تـــو بـاشـــی

مـــن بـــاشـم

و هیچـکـس نبـاشـــد

آنگـــاه

داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ

و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ

بیـــرون بکشـــم

بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ

و نیسـتـــی ...

 


 

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:tanhaee,ashegh,love,hasrat,ساعت3:48 PMتوسط ahmad f | | نظر دهید

من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.

مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم... یا... نمی‌دانم... کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه ...
خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم...

اما...

اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم ، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...

فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟

دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف ـ با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند....

من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت... دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...
wallpaper (20).jpg