همیشه از سیگار کشیدن واهمه داشتیم. فکر می کردیم الانه که بابامون ببینتمون و کتکمون بزنه. پشت ِ یکی از کارخونه های ته کوچه قایم می شدیم و سیگار می کشیدیم. تهشم یه آدامس موزی می خوردیم تا بابامون نفهمه، تا کتکمون نزنه، تا توی انباری زندونیمون نکنه. ولی حالا که بزرگ شدیم دیگه از سیگار کشیدن نمی ترسیم. دیگه از بابامون نمی ترسیم. دیگه از بوی بد دهنمون نمی ترسیم. از خیلی چیزای ترسناک ِ دیگه هم نمی ترسیم از رفتن نمی ترسیم از تنها موندن نمی ترسیم از مردن نمی ترسیم دیگه نمی ترسیم.. فقط گاهی وقت ها که بچه هایی رو می بینیم که ته کوچه قایمکی دارن سیگار می کشن با توپ و تشر و فحش و دعوا میندازیمشون از اون خراب شده بیرون، تا نکنه نترس بودن رو یاد بگیرن. تا ترسو بار بیان! از باباشون بترسن! از بوی سیگار بترسن! از مردن بترسن! از رفتن بترسن! بترسن از زنده بودن.... |
About![]()
از زندگی خسته شده ام روزهای خوشی ام به پایان رسیده و لبخند از لبانم رخت بسته قلب بیچاره ام از خنجر عزیزان زخمی شده و دنیای زیباییم جهنمی بیش نیست خدایا چگونه تحمل دیدن بیچارگی مرا داری؟ در این دنیا تنها پشتیبانم تو بودی به جز تو به چه کسی میتوانم تکیه کنم درد دل های خودم را به چه کسی بگویم نمیخواهم برایم معجزه کنی فقط این طوفان را کمی آرامتر کن مرسی خدا جونم!!!!!!!!!
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 19335
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1